عالم رباني حاج ملا عبدالوهاب قزويني

نويسنده: سيد محمد دبير سياقي

اولين متولي موقوفات مسجدالنبي قزوين

چندي پيش دوستِ دانشمندي از شيراز نسخه کتابي را که به تازگـي از چاپ بـرآورده بـود در اختيارم نهاد. از مندرجات آن پيشتـر آگاهـم ساخته بود، امـا آنچه بينَ الدَّفَتَيْن با حروفچينيِ شکيل و عکسها و تصويرهاي ديدني و فصلبنديهاي جالب ديـدم لطفي ديگر داشت و موجب توجه به انديشه‏اي باريکتر و لطيفتر گشت. محتوايِ کتاب شرحِ تاريخي انجمنهاي ادبي شيراز از حدود چهارصد سال پيش تاکنون بود و به مناسبت در آن از پايه گذاران و اعضاي آن انجمنها در اين مدّت نسبتا دراز شعرها و تصويرها و عکسهاي بسيار نقل شده بود.
آنچه جز مجموع مطالب کتاب و منضمّات آن ذهن مرا مشغول ساخت، اين انديشه بود که دريافتم شيراز را که شهر شاعران و شهر سعدي و حافظ يا شهر گل و بلبل نام نهاده‏اند، مي‏توان شهر انجمنهاي ادبي نيز ناميد و از همين ديد شهرهاي ديگر ايران را با خصوصيتي جز آنچه متداول و بر سر زبانهاست مورد توجه قرار داد؛ مثلاً يزد را گذشته از شهر بادگيرها، شهر قناتها نيز گفت، چه مردم کوشا و دلسوز آن در جاري‏ساختنِ آبهاي زيرزميني از دوردستها برايِ سيراب‏ساختنِ مزارع و باغات رنج بسيار کشيده‏اند. يا اصفهان را گذشته از داشتنِ عنوانِ دارالسلطنه، شهرِ شاهکارهايِ معماري و پُلسازي و کاشيکاريِ بي‏نظير لقب داد، و به همين ترتيب برايِ شهرهايِ ديگر خصوصيات ديگر جز آنچه در افواه است يافت. در اين توجه به زادگاه خود قزوين رسيدم و متوجه گشتم که آنجا را نيز به جز دارالسلطنه‏گفتن و «بابُ الجَنّه» ناميدن يا شهرِ محصور ميانِ باغهاي وسيعِ پسته و انگور و بادام و زردآلودانستن، شهر عالمانِ ديني و حافظانِ سُنَن و آدابِ ملّي و قومي نيز توان گفت؛ زيرا به شهادتِ مورخان و خاطره‏نويسان و سيّاحان و اربابِ تذکره، از خصوصيّات اين شهر يکي هم کثرتِ علما و فضلا و
دانشمندان و اربابِ حرفت و صنعت و حافظانِ سنتهاست که از اينجا برخاسته‏اند و در ميانشان ناموراني با آثار پُرارج و مؤثر در تربيت و هدايتِ اجتماع کم نبوده است. با نگاهي به کتاب المآثر والآثار اعتمادالسلطنه و مجلّد دوم کتاب مينودر مرحوم گلريز و کتابهاي رجال و غيره بر صحّت اين مدّعا مي‏توان دليل آورد. حمداللّه‏ مستوفي در تاريخ گزيده مي‏نويسد: «ديانتِ اهلِ قزوين در مرتبه اعلي بود و اکثر آن قوم لقمه بي‏شبهه خوردندي و مُستجاب‏الدَّعوه بودندي و بدين مناسبت هيچ حاکم برايشان تطاول نتوانستي کرد.» (1).
اين خصوصيت را مرهونِ دو امر بايد دانست؛ يکي استعداد ذاتيِ افراد و درستيِ اعتقاد که ريشه در تربيتِ خانوادگي و پايبنديِ خانواده به حفظِ اصول دارد و ديگر مراقبتهاي دقيق و تعاليم مفيد علما و دانايانِ ديني؛ تا کسي از جادّه مستقيم خِرَد و معتقداتِ درست دور نيفتد. بسياري عالمان و کثرتِ فقيهان اين شهر در طولِ قرون، خود حجّتي است بر اهليّتِ مردم و تعليم‏پذيريِ آنان و توجه به مقامِ علم و عمل. حمداللّه‏ مستوفي هم در اين خصوص مي‏نويسد:
علماء قزوين بيشتر صاحبِ علوم تفسير و حديث و فقه بوده‏اند و در طاعت و عبادت درجاتِ عالي داشته و در علومي که دين را از آن خللي باشد شروع کمتر نموده و در کارِ دين و تقويتِ مذهبِ خود به غايت صُلب بوده و اکابر آنجا مرتبه و جاه و عظيم يافته‏اند و بعضي به وزارت رسيده (2)
و درباره سادات که آنان را شريفترين قبايلِ جهان مي‏داند نوشته است:
سادات قزوين به زُهد و ورع و تقوا و علم و ادب و قطع طمع مُتحلّي بودند و درويش و توانگر ايشان از طمع به ديگران مُحترز باشند و رسمِ سؤال در ميانِ ايشان نيست و از کسبِ خود خورند و ساداتِ بزرگ مستجاب‏الدّعوه در ايشان بوده‏اند چون... (3).
در مجموعه يادداشتهاي ارزنده شادروان قهرمان ميرزا عين‏السلطنه فرزند شاهزاده عِزّالدوله فرزند محمدشاه قاجار نامه‏اي به خط محمدشاه ضبط است که به يکي از روحانيان قزوين نوشته شده است که گويايِ درجه احترام مقام عالي مملکتي به علما و مجتهدان اين شهر است. عکس نامه مذکور را که مُهر شاه با سجعِ «طراز افسرِ شاهي‏محمد» بر پشت آن زده شده است و به لطف آقاي مسعود سالور فرزند مرحوم عين السلطنه در اختيار اين‏جانب قرار گرفت. در همين صفحه ملاحظه مي‏فرماييد.
سخـن درباره ناموران قزوين در علوم و فنونِ نيازمند تدوينِ کتابهاست و از آنان هستند کساني که کار و کردار و آثارشان در حدّ کتابي مستقل تواند بود. اينجا دامنه بحث را با شرح زندگاني و آثار يکي از اين فرزانه مردانِ نيک‏انديش که بلندمقاميش ثبت کتابها و آثار خيرش هنوز برجاست فرامي‏چينيم:
عالمي که بيانِ احوال او و نشان‏دادنِ يادگارهايِ خير او موضوعِ سخن ماست، مجتهد عالي‏مقام حاج ملاّعبدالوهابِ شريفِ قزويني اعلي‏اللّه‏ مقامه است، اولين متولّي مسجدالنبي (مسجد سلطاني) قزوين از جانب فتحعلي‏شاه و از بزرگانِ علماي شيعه در قرن سيزدهم هجري.
بناي مسجدالنّبي به حکايتِ کتيبه‏هاي موجود از فتحعلي‏شاه قاجار (1212 تا 1250هـ.) است و در سالهاي 1220 و 1221 هجـري انجـام گرفته است. (4)اما به نوشته شاردَن ـ جهانگرد فرانسوي که در زمانِ شاه‏سليمان صفوي (1077 تا 1105هـ.) دوبار به ايران آمده است ـ اين مسجد را در همين محل شاه‏اسماعيل صفوي (915 تا 930هـ.) بنياد نهاده و فرزندش شاه‏طهماسب اول (930 تا 970هـ.) به پايان رسانده است. (5) در جمع ميانِ نوشته شاردن با مندرجات و تاريخِ کتيبه‏ها مي‏توان احتمال داد که بناي صفوي به عللي بعدها رو به ويراني نهاده و شاه قاجار به بازسازي و تکميل آن مُبادرت ورزيده است. اينکه گفته‏اند توليتِ مسجد را محمدشاه قاجار (1250 تا 1264هـ.) هنگامي که با تشريفاتي به قزوين وارد شده و در اجتماعي که در همين مسجد تشکيل يافته به مرحوم حاج ملاّعبدالوهاب، که از مجتهدانِ بزرگ زمان بوده واگذار و عصائي با يک رشته تسبيح مرواريد به ايشان اِهدا کرده است نه فتحعلي‏شاه، قولي است که در نوشته يکي از افراد خاندانِ شفائي (نواده صاحب ترجمه) ديده‏ام و محتاجِ تأييد است؛ خاصه که توليتِ ديگري از جانب فتحعلي‏شاه درباره قناتِ شاه‏طهماسبي و حاج‏رضائي و اراضي دهِ اَک (در شمال غربي شهر و شمال دِه حسين‏آباد) طي فرماني که عکس آن را ملاحظه مي‏فرمائيد در محرم سال 1247 هجري به ايشان داده شده است، بنابراين ممکن است، عمل محمدشاه تنفيذي باشد در حکم توليتِ نيايِ خود فتحعلي‏شاه.
در کتاب گرانقدر مينودر تأليف مرحوم گلريز، درباره مسجدالنبي شرح جامعي با عکسهاي جالب توجه آمده است و کتيبه‏هاي متعدد آن نقل گرديده (6)، اما مؤلف مرحوم در تصحيح تاريخ بناي مسجد از 1220 و 1221 به 1201 هجري دچار اشتباه شده است، زيرا فتحعلي‏شاه در 1201 سلطنت نداشته است. آغاز پادشاهي او 1212 هجري است و نيز در نقل متن کتيبه‏ها (يا به هنگام چاپ آنها) اشتباهاتي رخ داده است که بايد با مراجعه مجدّد به خود کتيبه‏ها و نيز به متن آيات منقول از قرآن
کريم و روايات اصلاح شود.
باري شرح احوال و آثار خير و تأليفاتِ اين عالم جليل و فقيه نبيه را در کتابهايي چون طبقات اَعلام الشيعه، کرامُ البرره (7) از شيخ آقابزرگ طهراني و الذريعه هم او (ذيل نام تأليفات وي) و مکارم الآثار (8) از معلم حبيب‏آبادي فوائدٌ الرَّضَويه (9) و معجم رجال الفکر والاَ(11) از مرحوم گلريز و قصص العلماء (12) از ميرزا محمد تنکابني و برگي از تاريخ قزوين (13) از مدرسي طباطبائي و غيره مي‏توان ديد که لُبّ مطالب آنها را متعاقبا نقل خواهيم کرد:
مرحوم حاج ملاّعبدالوهاب ـ رضوانُ‏اللّه‏ عليه ـ فرزند محمدعلي است و چون در رساله «حُجّية الاجماع» اشاره به رأي جدّ خود در مسأله اجماع کرده است و باز به قرينه اينکه نام يکي از برادرانش عبدالکريم است، لذا به‏زعم مرحوم شيخ آقابزرگ طهراني (14)جدّ ايشان که از علما بوده بايد همان مولانا عبدالکريم صاحب کتاب نظمُ الغُرَر فرزند مولانا محمديحيي صاحب کتاب ترجمان اللّغات باشد.
مادرِ صاحب ترجمه دختر آيت‏اللّه‏ سيدحسين قزويني مشهور به آقا ميرحسينا (متوفي به سال 1208هـ.) جدّ افراد خاندان حاج سيدجواديهاي قزوين و استاد مرحوم سيدمهدي بحرالعلوم است که در وثاقت و زُهد و علم و تقوا وحيد عصر بوده است و به سبب شرافت سيادتِ مادر است که مرحوم حاج عبدالوهاب را «شريف» گفته‏اند.
اين عالم بزرگوار و مجتهد پرهيزکار و نيکوکردار سه برادر داشته است: مرحوم عليمردان مانند خود وي به تحصيل علوم ديني پرداخته، اما دو برادر ديگر مرحومان حاج‏رضا و حاج‏کريم (عبدالکريم، معروف به حاج‏آقا) به بازرگاني روي آورده‏اند و از اولي سرايِ معروف حاج‏رضا در قزوين که از بناهاي معتبر است باقي مانده که دو دانگ آنجا وقف و چهار دانـگ ديگر ملـک است. مقبره معروف خاندان حاج سيدجواديها را نيز اين شخص براي جدّ مادريش مرحوم آقا ميرحسينا بنا کرده است. و از دومي حمّامي در محلّه سکّه شريحان به نام حمام حاج‏کريم پي‏افکنده شده است که هنوز برجاست.
سال تولد مرحوم حاج ملاّعبدالوهاب را ذکر نکرده‏اند، اما با توجه به سنين تحصيلي او در ايران و در نجف اشرف و با توجه به تاريخ اجازه روايت او و نيز با ملاحظه سال درگذشت برخي از مجتهدان عالي‏مقام که نامبرده محضر درس ايشان را درک کرده است، بايد يکي از سالهايِ دهه آخر قرن دوازدهم هجري باشد.
فقيد سعيد بنا به نوشته مرحوم سيدابوطالب زنجاني مقدمات علوم را در قزوين همراه مرحوم ميرزا ابوالقاسم موسوي زنجاني از تلامذه مرحوم حجت‏الاسلام شفتي و مرحوم مولا محمدتقي برغاتي شهيد ثالث تلمّذ کرده و سپس عازم نجف اشرف گرديده و آنجا از محضر درس استاداني بلند پايگاه چون مرحوم شيخ جعفر بن شيخ خضر کاشف الغطاء معروف به شيخ اکبر (متوفي به سال 1227 يا 1228هـ.) و مرحوم سيدمحمد طباطبائي معروف به مجاهد از مشاهير علماي اماميه (متوفي به سال 1242هـ.) و مرحوم سيدمحمدمهدي بحرالعلوم، جامع معقول و منقول (متوفي به سال 1212هـ.) و مرحوم شيخ موسي فرزند شيخ‏اکبر (متوفي به سال 1242 يا 1243هـ.) و شيخ احمد احسائي بحراني صاحب تأليفات کثيره (متوفي به سال 1241هـ.) و مرحوم سيدعبداللّه‏ شُبَّر از بزرگان فقهايِ اماميه و از ثقات محدثين اثني‏عشريه (متوفي به سال 1242هـ.) و مرحوم شريف‏العلماء آمُلي مازندراني از اعاظم فقها و اصوليين اواسط قرن سيزدهم (متوفي به سال 1245هـ.) و مرحوم شيخ اسداللّه‏ کاظمي تُستري دزفولي داماد شيخ‏اکبر، صاحب کَشفُ القناع و مَقابِسُ الاَنوار (متوفي به سال 1234هـ.) و مرحوم سيدجواد عاملي صاحب مفتاح الکرامه از اعاظم فقهاي عصر در نجف و کربلا و کاظمين بهره جُسته و از بيش از چهل مجتهد عالي‏قدر روايت دارد، که از فحولِ آنان مشايخ مذکور و نيز نبيه جليل مرحوم آقاباقر بهبهاني و به استناد آنچه مرحوم سيدحسن صدر در تکمله آورده، علامه جليل‏القدر ميرزا ابوالقاسم قمي صاحب قوانين و نيز به گفته ميرزا ابوطالب زنجاني موسوي در کفاية الدراية شادروان سيدعلي طباطبائي صاحب رياض و نيز علامه مفضال مرحوم سيدمحمدباقر حجت‏الاسلام اصفهاني است، و مرحوم موسوي زنجاني تصريح کرده است که روايت وي از صاحب رياض و از مرحوم کاشف‏الغطاء بدونِ واسطه است.
اين اجازات به‏تمامه در مجموعه‏اي است که آن را مرحوم سيدجواد بن سيد زين‏العابدين خونساري در 1248 هجري جمع و تدوين کرده است و شادروان شيخ آقابزرگ طهراني
صاحب طبقات اعلام الشيعه و کرامُ البَرَرة، نسخه آن را در کتابخانه مرحوم سيد محمد محيط طباطبائي در تهران ديده است. تاريخ اجازه مرحوم سيدجواد عاملي چنان‏که مرحوم آقا سيدمحسن امين در آخر کتاب «مَتاجر» از مفتاح الکرامة تذکر داده‏اند ربيع‏الاول سال 1225 هجري است. اما تاريخ اجازه‏اي که مرحوم سيد محمدباقر حجت الاسلام اصفهاني داده چهارم شعبان 1254 هجري مي‏باشد که مربوط است به پس از رسيدن صاحب ترجمه به مرتبه اجتهاد و يافتنِ درجاتِ علمي رفيع و سالهاي اخير عمر شريفش. ايشان پس از ذکرِ عبارتِ «مَنَّ اللّه‏ تَعالي عَلي اهالي قزوين» (منّت نهاد خداي بلند و بزرگ‏مرتبه بر مردم قزوين) از وي با صفاتِ عالمِ عاملِ فاضل کامل بارعِ باذل، جامع فنون فضائل، حائز صنوف فواضل، عاصم عباداللّه‏ از خبائث و رذائل، زُبدة الفقهاء العظام، عمدة العلماء الفخام... الخ ياد کرده است.
مرحوم حاج ملاّعبدالوهاب پس از طي مدارج علمي و کسـب درجـات عالي روحاني به قزوين بازگشته و در سال 1230 هجري عازم زيارت بيت‏اللّه‏ الحرام شده است و پس از ادايِ مراسم حج از راه درياي قُلزم به مصر رفته و در قاهره به کتـاب الصواعـق المحـرقه از ابن‏حجر عَسقلاني (909 تا 974هـ.) برخورده و فصل دوم آن را که در بيان فضايل مولاي متقيان امير مؤمنان عليه‏السلام است، مبنايِ تأليف کتابي ساخته است که ضمن برشمردنِ تأليفات ايشان بدان اشاره خواهيم کرد.
بنابر نوشته سپهر در ناسخ التواريخ (15) در اجتماعي که مجتهدان و علماي بزرگ مانند مرحوم آقا سيدمحمد مجاهد و مرحوم حاج محمدجعفر استرآبادي و مرحوم آقا سيدنصراللّه‏ استرآبادي و شادروان حاج سيدمحمدتقي قزويني و مرحوم سيد عزيزاللّه‏ طالشي و نيز شادروان حاج ملاّاحمد نراقي و پسر ايشان مرحوم حاج ملاّمحمد، در سلطانيه به سال 1241 هجري در حضور فتحعلي‏شاه قاجار در باب جهاد با روسيه داشته‏اند، چون مرحوم مجاهد در قزوين به خانه مرحوم حاج ملاّعبدالوهاب وارد شده بوده است، ايشان مرحوم سيد را همراهي و در آن اجتماع شرکت کرده‏اند.
صاحب ترجمه سفري نيز در 1260 هجري به شهر قم رفته و در اين سفر تکمله‏اي بر کتاب سابق‏الذکر خود که در بعضي از مباحثِ امامت است افزوده که بدان نيز اشاره خواهد شد.
مرحوم حاج ملاّعبدالوهاب در پايان عمر به نجف اشرف مشرّف گشت و آنجا ساکن گرديد و به سال 1264 هجري درگذشت. شرح ارتحال عجيب اين عالم رباني را که تنکابني در قصص العلماء و به نقل از آن مأخذ صاحب کِرامُ البَرَرة آورده است، خواهيم آورد. آن مرحوم را در مقبره مخصوص که در قسمت تحتاني حياط بيروني منزل خود مهيا کرده بود دفن کردند در حالي که در قزوين نيز مقبره‏اي براي خود و خاندانش پيشتر بنا کرده بود با سنگ قبري.
به شهادت کساني که از اين فقيه عالم سخن گفته‏اند و اسناد موجود، وي رئيس علماي قزوين و مردي پارسا و مُراعيِ احکام شرع و حافظ موازينِ شريعت و آمر به معروف و ناهي از منکر بوده است و استنباط صحيح از فروع احکام داشته و در حلّ مُعضلات مسائل مرجع و ملجائي موثّق به حساب مي‏آمده و به نظر صائب و بي‏نظريِ مطلقِ وي در امور از عالي و داني اعتقاد داشته‏اند. واگذاري توليت مسجدالنبي و نيز توليت آب چند قنات و اراضي ده اَک از جانب سلطان وقت فتحعلي‏شاه و تنفيذ آن از جانب سلطان بعدي محمدشاه قاجار و نيز سند شماره 73 از اسناد مربوط به آستانه حضرت شهزاده حسين (16)(فرمان فتحعلي‏شاه به فرزند خود ـ امام ويردي ـ حاکم قزوين ـ بالاي عريضه ميرزا نعمت‏اللّه‏ ناظر آستانه شهزاده‏حسين که مستمري او را با اطلاع حاج ملاّعبدالوهاب مجتهد به وي عايد سازد) و محضر و استشهادي که ناظر مذکور به مهر علماي قزوين و از جمله صاحب ترجمه از اين بابت در دست داشته و نيز فتوائي که به نقل تنکابني در قصص‏العلماء درباره جواز بذلِ ولي مدّتِ انقطاع را، برخلاف نظر مرحوم شهيد ثالث داده و علماي قزوين جز مرحوم حاج ملاّصالح برادر شهيد ثالث و علماي ديگر بلاد متابعت از آن فتوا کرده‏اند، همه دليل بر جامعيّت و قدرت استنباط اوست و سزاواريش به رياستِ علماي شهر، آثار خير وي که ذکر خواهيم کرد نيز حکايت از فطرت پاک و نيکي اعتقاد و بخشندگي وي دارد.
تأليفات آن مرحوم به شرح زير است (به نقل از کرام البرره) (17)
1 ـ «رسالة في صلاة الجمعة» ـ نسخه اين رساله که خط مؤلف را در حواشي دارد منضم به مجموعه اجازات در کتابخانه مرحوم سيدمحمد محيط طباطبائي است.
2ـ «هداية المسترشدين» ـ اين رساله را که برادر و شاگردش عبدالکريم ملقب به حاج آقا استنساخ کرده است و در جمادي‏الثانيه 1242 هجري به پايان برده، مرحوم شيخ آقابزرگ طهراني ضمن مجموعه‏اي از رسائل صاحب ترجمه که برخي از آنها به خط برادر ديگرش عليمردان بن محمدعلي بوده و تاريخ کتابت 1240 هجري داشته در کتابخانه شيخ قاسم محيي‏الدين در نجف ديده است. در آغاز اين رساله گويد که او رساله‏اي به فارسي و رساله ديگري به عربي نوشت در مسائل تقليد و آن را در ردّ رساله حجت الاسلام اصفهاني نگاشت، هنگامي که در رساله مرحوم اصفهاني عدمِ جوازِ تقليدِ ميّت و وجوبِ عدول به زنده را در آن تأليف ديد.
3 تا 8 ـ مجموعه ديگري از تصانيف صاحب ترجمه در کتابخانه شيخ‏قاسم مذکور است که در آن رسائل اصولي است، از جمله: «حُجية المَظَنة في حالِ اِنسداد»؛ «عدم الحُجيَّة في حالِ الانفتاح»؛ «حُجيَّة الاِجماع»؛ «عدم اجتماع الامر والنّهي»؛ «العدالة والتَّحرَّي» و «اَصْلُ الْبَراءة». رساله آخر به خط برادرش عليمردان بن محمدعلي است با تاريخ کتابت 1240 هجري. در رساله «حُجيَّة الاجماع» راي جدّ خود را در اِجماع بيان کرده است و نشان مي‏دهد که جدّ ايشان چنان‏که ذکر شد (ظاهرا مولانا عبدالکريم بن مولانا محمديحيي) نيز در عداد علما بوده است.
9 و 10ـ در کتابخانه عمومي امام اميرالمؤمنين (ع) مجموعه‏اي است که در آن دو کتاب از تأليفات مرحوم حـاج ملاّعبـدالوهاب است؛ يکي خُلاصَةُ الرّشاد در شرح حديث نبوي مشتمل بر چهل مسأله که حضرت امير (ع) از پيغـامبر اکـرم (ص) سـؤال کرده است و مؤلف هر فقره را در بـابي شـرح نموده. هر باب آن مشتمل بر فصلهاست، اما آنچه در آن مجموعه موجود است تا باب پنجم در حديث پنجم در حجّ است و کاتب در پشت نسخه، مؤلف را نيک ستوده است.
در پايان باب اول در ايمان به خداوند، همه اصول پنجگانه را درج کرده است: توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد و در باب معاد جسماني آنچه را شفاهي از آقاميرزا محمدمهدي (شهيد در سال 1218هـ.) شنيده و نيز آنچه را شيخ احمد احسائي در جواب سؤال او از معاد ذکر کرده، نقل نموده است و آن دو تن را به نيکي ستوده و بر آنان دعاي خير کرده است و از اينجا برمي‏آيد که اين رساله را پس از سالِ درگذشت شيخ احمد احسائي (1241هـ.) تأليف کرده است.
اما کتاب دوم مندرج در آن مجموعه «شرح حديث المنزلة» است. متنِ حديث را ابن‏حجر عسقلاني در الصواعق المحرقه آورده و آن نخستين از احاديث چهلگانه مستخرج در فصل دوم صواعق است و چنان‏که اشاره شد مرحوم حاج ملاّعبدالوهاب در قاهره به کتاب صواعق برخورده و فصل دوم آن را که در بيان فضائل حضرت مولاست و در آن چهل حديث، که نخستين آن حديث المنزلة است، درج کرده و آغاز کرده است به بعضي از مباحثِ امامت: امامت چيست؛ آيا وجود امام واجب و لازم است؟ چرا واجب است؟ چگونه او امام است؟ امام چه کسي است؟ پس شروع کرده است به دلالتِ حديث بر اين نکات و دقايق و ردّ تأويلاتِ ابن‏حجر و در خلال تأليف گفته است که سالِ تأليفِ آن 1231 هجري است. تکمله‏اي هم در سفر قم (1260 هجري) بدان الحاق کرده و آنجا تصريح نموده است که آغاز تأليف 1230 هجري بوده است. نسخه هر دو کتاب به خط محمدصادقِ يزدي است و در ذي‏الحجه 1260 هجري در حيات مؤلف تحرير شده است.
شادروان شيخ آقابزرگ طهراني در نجف نسخه‏اي از کتاب المعتبر (في شرح مختصر شرايع‏الاسلام نجم‏الدين ابوالقاسم شيخ جعفر بن حسن محقق اول حلّي) را نزد سيدمحمدرضا
تبريزي ديده است که آن را صاحب ترجمه در 1241 هجري وقف کرده است.
اما ابنيه خيري که از آن مرحوم به‏جاي مانده است بدين شرح است:
1ـ گذشته از مساعي جميل که در تکميل مسجدالنبي و رفع نقائص آن به حدّ امکان داشته است با امکانات خود در قطعه زميني واقع در مجاورت مسجد، شمال‏سراي و زير و شرق مسجد سردابي وسيع براي اقامه نماز جماعت و تشکيل مجالس روضه‏خواني و وعظ احداث نموده است که در تابستانها فضائي خنک دارد و در زمستانها گرم، و مدخل آن از داخل مسجد در ضلع شرقي و جنوب مدخل شرقي مسجد است.
2ـ چهـار آب‏انبـار در نقاط زير از بناهاي عام‏المنفعه اوست:
يک ـ آب‏انباري مجاور سرداب و زيرزمين مورد اشاره به نام «يوسفيه» به مناسبت آنکه بنايِ آن مصادف با تولد يکي از پسرانش ـ با نام يوسف ـ شده است.
دو ـ آب‏انباري در غرب مسجد و در زاويه جنوب شرقي محوطه جلو سر در غربي، معروف به سر درِ زنانه بازار که بسيار وسيع و عميق و مورد استفاده اهالي محل و مخصوصا کسبه بازار بوده است و بر ديوار مجاور راه شير پلّه‏پلّه آن و سه شير فاصله به فاصله نصب بوده و به تدريج که سطح آب پايين مي‏رفته، از شير پايينتر استفاده مي‏شده است.
سه ـ آب‏انباري در جنوب شهر قزوين مقابل مُصلاّي جنوب شهر که در تابستانها براي باغبانان و آنان که در باغهاي انگور مجاور کار مي‏کرده‏اند فوق‏العاده مفيد و مغتنم بوده است. (18)
چهار ـ آب‏انبار واقع در محلّه دارالشِفا، مجاور حسينيه و منزل آن مرحوم.
3ـ مقبره خانوادگي در بيرونِ صحنِ شمالي شهزاده‏حسين و در شمال شرقي آن، مشتمل بر يک مسجد و دو ايوان و راهرو و مقبره‏اي کوچک در انتهايِ بنا که قسمت تحتاني آن محل دفن اموات و در نماي مقبره کتيبه‏اي کاشي نصب بوده است که بعدها تعدادي از خشتهاي کاشي آن افتاده است. مقبره وسيع است و با آجر ساخته شده و مسقف به طاق آجري است و با کاشي تزيين گرديده است. جز مسجد و راهرو و دو مقبره خاصه در دو طرف، بقيه وقف کساني بوده است که آنجا را براي آرامگاه خود انتخاب کنند. اين بنا فعلاً تحت اداره ميراث فرهنگي است و اوقاف، و در اراضي مقبره از طرف متولّي فعلي (آقاي دکتر محسن شفائي) چند حجره جهت مقبره احداث گرديده است که سه باب آنها به فروش رسيده و در اختيار خانواده‏هاي سررشته‏داري و گلچين و پرهيزگار است.
کتيبه بالاي سردر به خط نستعليق و به رنگ سفيد در کاشي لاجوردي است با اين شرح: «بَـعد الحمـد والصلوة قَد وَقَفَ هذه البُقعَة الشَّريفَة وَتَوابِعها خادِمُ الشَّريعَةُ الغَرّاء وَالْمِلَّةُ الْبَيْضاء نُقاوَةُ المُجْتَهدين الاَنجاب الحاج مُلاّعَبدُالوَهّاب اَيَّدَهُ اللّه‏ تَعالي وَاَلْحَقَهُ بِمُحمّدٍ وَآلِهِ الاَطْياب عَلي اَنْ يَکُونَ وَسَطُها مَسْجِدا تحتها مَقْبَرَة خاصَّة وَطَرَفَيْها سَکَنَا لِمَنْ اَرادَ اَنْ يَتَذَکَّرَ لِلْمُوت قَبْلَ حُلُولِ الفَوْت وَالرُّجوع اِلي الحَيِّ الَّذي لايَمُوت. ختم بالخير 1205 [ظ: 1250 هجري]. (19).
در داخل مسجد قطعه سنگي حجّاري شده به ديوار نصب است که بر رو و کناره آن عبارات و اشعار زير نقر شده است: «هذه الْمَرْقَدِ الْمُطَهَّرِ الْمُنَوَّر في (؟) العالم الفاضل النّحِرير حُجَّة‏الاسلام وَالمُسلمين جامِعُ الْمَعْقول وَالْمَنقُول حاوي الفُروُع وَالاُصول الوحيد في العصر مُجتَهِد الزَّماني الحاج مُلاّعَبْدُالوَهّاب. في هفتم شهر مُحرَّمُ‏الحرام من شهور 1206 [ظ:1264]. (20).
جناب حاجي ملاّعبدالوهاب آن که مدام
بُدي معينِ ضعيفان و ملجأ فقرا
بجُست سال وفاتش خِرَد در اين مصراع
مقام کرد به جَنّات اَفْقَهُ الفقها
اگر به حکم قضا همچو لؤلؤ لالا
نهان به خاکِ نجف گشت افضل الفضلا
چه نيک خفته فرحناک در زمين جنان
کسي که بود در آفاق اَسعدُ السُّعدا
در پايان منقولات «تکمله» و «قصص‏العلماء» را درباره آن مرحوم حسن ختامِ اين مقال قرار مي‏دهيم:
سيدحسن صدرعاملي (متوفي به سال 1354هـ.) در تکمله امل‏الآمل آورده است که صاحب ترجمه در فقه طويل الباع و در فروع کثيرالاستحضار بود و کوشا دربرآوردنِ نيازمنديهاي مردمان، مُروّج دانش و دانشي مردان، آمر به معروف و ناهي از منکر و با نفوذ کلمه... و سپس برخي از مشايخ او را نام برده و اينکه از چهل مجتهد اجازه روايت داشته است. (21).
ميرزا محمد تنکابني در قصص‏العلماء در احوال شهيد ثالث نوشته است: (22).
... شهيد ثالث کرّتا ثانيتا به زيارتِ عتباتِ عاليات مشرّف شد و از استاد عالي‏مقدارش آقا سيدعلي اجازه گرفت و ايران آمد و نِقاري ميان ايشان و فتحعلي‏شاه واقع شد. پس به دارالسلطنه قزوين نزول اجلال فرمود و مرحوم حاج ملاّعبدالوهاب قزويني که از علماي آن ديار است و شهره امصار و از رؤساي آن اعصار در مقام کفالت و رواجِ اشتهار شهيد ثالث از هر جهت برآمد. (23).
و از جمله مناظرات شهيد ثالث آنکه در دارالسلطنه قزوين شخصي صاحب ثروت وفات يافت و دولتِ وافر برگذاشت. وارث او منحصر به دختري کبيره بود. شخصي ديگر براي طمع در آن مال، آن دختر را ولايتا براي پسرِ صغير خود به عقد انقطاع درآورد. چون مدتي گذشت دختر به جهت کِبَر و صغرِ پسر صبر نتوانست نمود. مبلغي جزيل بذل مي‏نمود که مدّت انقطاع او را بذل نمايند و او به ديگري ازدواج کند. شهيد ثالث فرمود که بذلِ ولي مدّتِ انقطاع را جايز نيست، بلکه لازم است که صبر نمايد تا زوج او به بلوغ برسد. آن دختر مبلغ چهارصد
تومان به مُلاّيي بذل مي‏نمود که فتوا دهد بر جواز بذل و اجلِ متعه را. مرحوم حاجي ملاّعبدالوهاب فتوا بر جواز داد و علماي قزوين او را متابعت نمودند، مگر حاجي ملاّصالح که متابعتِ برادرش مي‏نمود. به دفعات مجالس مناظره آراستند و علما را خواستند و با شهيد در مقام مکافحه و مجادله و مقاوله و مناظره و مشاجره و مباحثه برآمدند و علماي آن ديار قوه مقاومت و مغالبه بر شهيد ثالث نداشتند، کار به طول انجاميد، تا اينکه به علماي امصار استفتا نمودند و همه با حاجي ملاّعبدالوهاب موافقت کردند، و از مرحوم حجت‏الاسلام حاجي سيدمحمدباقر در اصفهان استفتا کردند، آن جناب نيز بر جواز فتوا داد.
باز تنکابني در دنبال احوال شهيد ثالث آورده است (24)
... سيد سند و مجد مُمَجَّد آقا سيدمحمد خلف آقا سيدعلي صاحب رياض بن سيدمحمدعلي طبـاطبـائي... به سفر جهاد به قزوين وارد شد. از او سؤال کردند که حاجي ملاّمحمدصالح بَرَغاني مجتهد است يا نه؟ سيد تصريح و تنصيص به اجتهاد او فرمودند و جناب حاجي ملاّمحمدصالح از تلامذه آقـاسيد محمد بوده و آخرِ آقا سيدعلي را هم درک کرده و به درس او حاضر مي‏شده، پس از آقا سيدمحمد پرسيدند که حاجي ملاّمحمدتقي مجتهد است يا نه؟ آن جناب فرمودند که مرد فاضلي است و تعريف و توصيف فضيلتش فرمودند، و اين سائل چنان شهرت داد که سيد تصريح بر اجتهاد شهيد ثالث نمود. چون اين خبر به حاج ملاّعبدالوهاب رسيد و سيّد سند (يعني حاج سيدمحمد مجاهد) در خانه او منزل داشتند، پس حاج ملاّعبدالوهاب آن سائل را طلبيد و او را تعزير کرد که تو چرا افترا بسته‏اي، او که تصريح بر اجتهاد شهيد ثالث ننموده ـ و ميان حاجي ملاّعبدالوهاب و حاجي ملاّمحمدتقي نقاري هم بود (25) ـ پس چون خبر تعزير انتشـار يافـت همهمـه آن در قزوين انتشار يافت، جناب شهيد ثالث فـرمودند کـه احترام آقا سيدمحمد آن است که پسر استاد ماست نه از جهت ديگر. بالجمله چون انکسار خاطر شهيد ثالث مشهود رأي جناب آقا سيدمحمد افتاد يک روز نهار را خانه حاجي ملاّمحمدتقي صرف نمود و اظهار التفات به او نمود و اجازه او را نوشت و در همان روز به مسجد شهيد ثالث رفت و بعد از نماز بر پلّه منبر نشست و نهايت توصيف از فضيلت او نمود و تصريح به اجتهاد او نمود و مردم را از اين قضيه اعلام فرمود...
باز مرحوم تنکابني نوشته‏اند (26)
... ملاّاسماعيل ارشدِ تلامذه آخوند ملاّعلي بود و او را حواشي بر کتاب شوارق اوست و از آخوند ملاّ آقاي حکيم قزويني که او نيز از مشاهير تلامذه آخوندي ملاّعلي و با والد مؤلف کتاب (يعني تنکابني) رفيق صديق بوده، از ايشان شنيدم که گفت شيخ احمد احسائي وقتي به قزوين آمد در خانه حاجي ملاّعبدالوهاب منزل کرد و روزها در مجلس خاص درس مي‏گفت که هر کس مأذون در حضورِ آن مجلس نبودند. پس از حاج ملاّعبدالوهاب توسطِ رخصت در حضور آن مجلس را خواستم. حاجي به شيخ گفتند که آخوند (يعني ملاّآقا) بيگانه نيست. بعد از حضور شيخ در مسأله علم تدريس مي‏کرد. من در مسأله علم ايرادي بر شيخ کردم. بعد از حضور شيخ جوابي گفت که من آن جواب را چند حمل کردم.
و نيز آورده است (27)
... شيخ احمد احسائي در هر بَلَد مُطاع و مُمَجَّد و سلطان عصر مرحوم فتحعلي‏شاه را با او نهايت خصوصيت... و به هر بلد که وارد مي‏شد علماء آن بَلَد نهايتِ احترام و با او نماز جماعت مي‏نمودند، تا در دفعه آخر وارد قزوين شد و در خانه مرحوم حاج ملاّعبدالوهاب اقامت فرمودند و روزها در مسجد جمعه نماز مي‏کردند و علماء قزوين همه
حاضر مي‏شدند و اقتدا مي‏نمودند و حاجي ملاّعبدالوهاب از مريدان شيخ بود. به اعتقادم قوه غور در حقيقت اعتقادات شيخ نداشت. (28) روزي به بازديد شهيد ثالث حاج ملاّمحمدتقي رفتند. پس از طي تعارفات مرسومه، شهيد از شيخ سؤال کرد که در معاد مذهبِ شما و ملاّصدرا در معاد يکي است. شيخ گفت چنين نيست و مذهب من وَرايِ مذهب ملاّصدراست. شهيد به برادرش حاج محمدعلي گفت: برو کتاب شواهد الرّبوبيّه ملاّصدرا را از کتابخانه بياور. حاج ملاّمحمدعلي که از تلامذه شيخ‏احمد بود مسامحه و مسالهه و مصارحه در احضار شواهد الربوبيّه نمود. شهيد گفت: پس مي‏گوييد مذهب شما در معاد چيست؟ شيخ گفت: من معاد را جسم هورقليائي مي‏دانم... پس از آنجا برخاستند و اجتماع مبدّل به افتراق و وفاق مبدل به نفاق شد. در آن روز چون شيخ به مسجد برايِ نماز جماعت رفت، از علما کسي همراه او نرفت و در مسجدش حضور به هم نرسانيد مگر حاج ملاّعبدالوهاب. پس حاجي ملاّعبدالوهاب از شيخ‏احمد خواهش کرد رساله‏اي در معاد و اعاده بدن عنصري تأليف نمايند تا رفع شبهه شود. شيخ رساله‏اي نوشت، ثمري نبخشيد و همهمه تکفير شيخ در قزوين شيوع يافت... دعوت حاکم قزوين شاهزاده رکن‏الدوله علينقي‏ميرزا و ترتيب مجلس ضيافتي از علما و شيخ‏احمد و شهيد ثالث براي رفع نفاق نيز به جايي نرسيد...
مرحوم تنکابني در شرح حال شيخ اکبر کاشف‏الغطاء استاد حاجي ملاّعبدالوهاب آورده است (29)
در وقتي از اوقات شيخ وارد قزوين شد و در خانه حاج ملاّعبدالوهاب منزل کرد. پس تجّار کاروانسراي شاه استدعا نمودند که جناب شيخ به بازديد تجّار رفته باشد. پس حاج ملاّعبدالوهاب شيخ را برداشته که به بازديد ايشان بروند. شيخ با اصحاب و علماء اطياب روانه شدند چون به بازار رسيدند تجّار کاروانسراي شاه به استقبال شيخ شتافتند. چون به کاروانسرا رسيد، در سبقتِ ورود شيخ به حُجراتِ تجّار نزاع در ميانِ تجار شد و هر کس را تمنّاي آن بود که شيخ اول به منزل او رفته باشد. پس حاج عبدالوهاب منازعه را معروض جناب شيخ داشتند. شيخ در همان‏جا نشست و گفت: هر که بيشتر تنخواه مي‏دهد شيخ اول به منزل او مي‏رود. پس بعضي از تجّار ظرفي را پر از درهم و دينار ساختند و به خدمت آن بزرگوار آوردند. آن جناب اول فقرا را خواست و آن‏وجه را در ميان ايشان تقسيم نمود و از آن پس به منزل ايشان رفت و ايشان را بازديد نمود.
ايضا در سالي که شيخ (کاشف‏الغطاء) به قزوين آمدند، به مسجد رفتند. مردم خواهش موعظه نمودند شيخ در مسجد در بالاي منبر رفت و فرمود که ايّهاالنّاس شما مگر شيعه نيستيد، چرا عقد انقطاع در ميان شما متداول نيست؟ پس فرمود که تقصير با علماء بَلَد است و چون حاج ملاّعبدالوهاب رئيس علماء قزوين در آن عهد بود شيخ به او خطاب فرمود که چرا دختر خود را به عقد انقطاع نمي‏دهي تا مردم رغبت در عقد انقطاع کنند و به تو متابعت نمايند؟
در وفات حاج ملاّعبدالوهاب نوشته است:(30) (31)
مرحوم حاج ملاّعبدالوهاب قزويني را وفاتي عجيب دست داد. به زيارت نجف رفت و مريض شد، در زمان احتضار گفت: مرا در جنازه بگذاريد و به مرقد مطهّر حضرت امام علي عليه‏السلام بريد و پس از طواف در مقابل ضريح آن حضرت بگذاريد. بر طبق نظر و دستور او را در جنازه نهادند و به حرم بردند و طواف دادند و برابر ضريح گذاشتند در همان‏جا وفات يافت. و او بسيار ساعي در ترويج علما و آمر به معروف و به غايت عابد بود و از چهل مجتهد اجازه داشت وليکن به نظر اين قاصر اجتهاد او محل تأمل بود، بلکه مبيِّن‏العَدَم بود (32)اما رؤوس مسائل فقهيه را خوب ضبط داشت. وقتي روز عيد به ديدنِ او رفتم آن مجلس مملوّ از علما بود. سؤال کردم که حکمت در زنده‏بودنِ حضرت عيسي (ع) و نزول و اقتدانمودنِ او حضرت امام عصر (ع) را چيست؟ کسي جواب نگفت. پس گفتم که شايد حکمتِ لطف باشد، چه حق‏تعالي مي‏دانست که اُمّتِ حضرت عيسي (ع) اکثر خلق روي زمين مي‏باشند، چه هفت شمسه فرنگ از نمسه (= اُطريش) و فرانسه و انگليس و پروس بلکه روس از ملّت و امّت عيسي مي‏باشند و اگرچه دينِ آن حضرت را تغيير داده‏اند، پس از ظهور صاحب الامر (ع) عيسي (ع) نزول مي‏کند «وَ اِن مِنْ اهل الکتاب الاّ ليؤمنن به قَبْلَ مَوته» و آن جناب را مي‏شناسند و به واسطه او به حضرت صاحب‏الامر ايمان مي‏آورند، اگر چنين نمي‏شد انکار مي‏کردند و از تيغ امام عصر (ع) هلاک مي‏شدند. حاجي مزبور تصديق کرد و گفت شيخ احمد
[احسائي] نيز چنين گفته.
مرحوم شيخ آقابزرگ طهراني در کرام البررة از مرحوم حاج ملاعبدالوهاب و درجه علمي و تأليفات و استادان و آثار خير او به نحو مستوفا سخن گفته است که ترجمه نوشته ايشان را به تفاريق طي اين مقاله نقل کرديم. اينجا فقط بخشي را که در ردّ نظر مرحوم تنکابني درباره فقاهت صاحب ترجمه آورده است نقل مي‏کنيم: (33)
ميرزا محمد تنکابني در قصص العلماء (ص64 از طبع سال 1304 هجري) ذکر او به عباراتي غيرمناسبِ مقام او و با تناقضي غريب کرده است، چه او بر علم وي و عبادتِ او و استحضارش بر مسائل و ترويجش از علما ثنا گفته و سپس در ترجمتِ حالش آورده که اجتهادش نزد من غيرثابت بلکه ثابت العدم است و بر تأييد گفته خود قصه‏اي آورده که اگر صحيح باشد آن قصه گوياي چيزي بر اثبات ادعاي او نيست و چنان که گذشت او از چهل مجتهد از فُحول مجتهدان عصر و کبار فقهاي زمان اجازه دارد و همگي آنان او را ستوده‏اند و گفته که او اهليت دارد و به اجتهادش تصريح کرده‏اند و لذا گفته تنکابني چيزي از او کم نمي‏کند و زياني نمي‏رساند.
مرحوم حاج ملاّعبدالوهاب پنج پسر و پنج دختر داشته است. پسران وي: آقاميرزا ابوالقاسم ملاّباشي، آقاميرزا باقر، آقاميرزا هادي، آقاميرزا محمدعلي و حاج‏ميرزا يوسف است. مرحوم ملاّباشي و آقاميرزا باقر و حاج‏ميرزا يوسف وصي او بوده‏اند. و توليّت مسجدالنّبي پس از وي به حاج ميرزا يوسف رسيده و سپس به فرزندش آقاميرزا ابوتراب متولّي و پس از وي به فرزند او مرحوم يوسف‏آقا و سپس به نواده مرحوم آقاميرزا باقر دکتر محسن شفاهي.
منزل مرحوم صاحب ترجمه که درِ آن به روي واردين از علما و مجتهدان و مؤمنان باز بوده در محله دارالشفاست واقع در مشرق مسجدالنّبي و مغرب خيابان پيغمبريه و فرزندان و خاندان وي نيز در همان محله اقامت داشته‏اند جز مرحوم ملاّباشي که مقيم تهران بوده است. باغ دارالشفا که تا سالهاي اخير با درختان ميوه‏اش برجا بود در مجاورت خانه‏هاي خاندان آن مرحوم قرار داشت. فرزندان حاج ملاّعبدالوهاب گروهي نام خانوادگي «دارالشفائي» و «شفائي» و گروهي عبدالوهّابي و فرزندان ملاّباشي به مناسبت شغل استيفاء پسر آن مرحوم، ميرزا آقاخان مستوفي «مستوفي‏زاده» را برگزيده‏اند.

پي نوشت :

1- تاريخ گزيده، به تصحيح دکتر نوائي، ص795.
2- همان، ص798. .
3- همان، صص797 و 798.
4- مينودر، ج1، ص539 تا 548.
5- سفرنامه شاردن ترجمه عباسي، ج3 صص35 و 36 و نيز مينودر، ص539.
6- مينودر، ج1 ص539 تا 548.
7- کرام البررة، جزء دوم از قسم دو؛ طبقات اعلام الشيعه، ص809 تا 813.
8- مکارم الآثار، 5/ ص1736 تا 1741.
9- فوائد الرضويه، ص261.
10- ـ معجم رجال الفکر والادب ص348.
11-دَب في النجف (10) از محمدهادي اميني و مينودر مينودر، ج1 ص345، 467، 471، 635، 681، 682.
12- قصص العلماء، چاپ اسلاميه، تهران، ص90 و 93، 113 و 194.
13- برگي از تاريخ قزوين، ص104، 283 و 300.
14- کرام البررة، ص2811.
15- ناسخ التواريخ، بخش قاجاريه، به اهتمام قائم‏مقامي، تهران 1337 شمسي، ص215 و 216.
16- منقول در کتاب برگي از تاريخ قزوين، ص283 و عکس فرمان و محضر در پايان کتاب، و نيز سند شماره 84 در همان کتاب.
17- کرام البررة، ص810 تا 812. .
18- در محوطه شمال ديوار مصلا روز پنجاهم هر سال (20 ارديبهشت) مردم شهر اجتماع مي‏کرده‏اند، گاه براي استمطار و بارانخواهي و گاه طبق سنتي قديم براي گردش. اين مصلا هنگام احداث خط‏آهن از ميان رفت و احتمالاً آب‏انبار مورد اشاره هم از ميان رفته باشد. .
19- چون نام مرحوم با کلمه حاج آمده و ايشان در سال 1230 هجري به حج رفته‏اند بنابراين سالهاي 1205 و 1206 درست نمي‏تواند باشد.
20- چون نام مرحوم با کلمه حاج آمده و ايشان در سال 1230 هجري به حج رفته‏اند بنابراين سالهاي 1205 و 1206 درست نمي‏تواند باشد.
21- کرام البررة، ص810.
22- قصص العلماء، چاپ اسلاميه، ص22 و 23.
23- مرحوم حاج ملاّعبدالوهاب با خانواده برغانيها وصلت نيز کرده، دختر حاج ملاّصالح برادر شهيد ثالث مرضيه‏خانم را به عقد ازدواج آميرزا محمدعلي پسر خود ـ درآورده است.
24- قصص العلماء ص24. .
25- اين نقار ظاهرا منبعث از رفتار شهيد ثالث با شيخ احمد احسائي بوده است که نقل خواهد شد.
26- قصص العلماء ص35 و 42. .
27- قصص العلماء ص35 و 42. .
28- از اين جمله و يکي دو جمله ديگر استنباط مي‏شود که نظر مرحوم تنکابني با صاحب ترجمه گاه از حد انصاف فراتر است و به همين مناسبت مرحوم شيخ آقابزرگ موردي را مطرح و رد کرده است که بدان اشاره خواهد شد.
29- قصص العلماء، ص194. .
30- همان، ص190. .
31- همان، ص93. .
32- رجوع شود به پاسخ شيخ آقابزرگ طهراني به اين نظر در دنبال همين شرح.
33- کرام البررة، ص810. .

منبع: ميراث جاويدان

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله